
انگار در هنوز باز بود و پدربزرگ هم وارد خانه شده بود.
تو چی سام؟ تو که نترسیدی؟ ناسلامتی تو مردی مرد که نمیترسه!
بابا بزرگ حسابی ما رو ترسوندی!
زبان من بند آمده بود! بعد همگی وارد خانه شدیم!
غروب شده بود.
آماده خوردن شام شدیم.
در همین لحظه گدارد محل ساختمان مرکزی را نشان میدهد.
[[page 22]]
انتهای پیام /*