
بعد از شام من و سارا رفتیم بالا به اتاقهای خودمان تا مثلا بخوابیم! ولی من هرکاری کردم خوابم نگرفت.
کنار پنجره نشستم و به باغ خیره شدم.
ناگهان متوجه سایهای شدم که در تاریکی آن وقت شب،آرام و آهسته از پلههای سرداب پایین میرفت.
واقعا سایه مرموز نیمهشب در سرداب چیکار داره؟ درهفته بعد ادامه ماجرا را ببینید...
آنها بدون آنکه توجه کسی را جلب کنند وارد ساختمان میشوند. در آنجا میبینند که پدرها و مادرها با کلاه سبز عجیبی بر سر در یک صف ایستادهاند.
[[page 24]]
انتهای پیام /*