
با هم راه میافتند تا از دیگران بپرسند.
احمد یک زن چادری را صدا میزند: «خاله جان! آهای خاله جان! خاله جان!»
زن چادری خالهی او نیست و منزل رحیم آقا را هم نمیشناسد.
همراه دیگران میروند تا پرسانپرسان
میرسند به مشهدی رحیم میوهفروش.
مشهدی رحیم میوهفروش که وضع و حال احمد را میبیند به آنها میگوید: «یک نفر را به نام رحیم آقا قناد میشناسد» راه میافتند به سمت مغازهی رحیم آقا قناد.
رحیم آقای قناد هم که حاج رحیم نیست برای کمک به احمد به فکر میافتد.
از طرف دیگر مادر احمد هراسان و گریان، همراه خواهرش به دنبال احمد میگردند.
آنها به کلانتری میروند.
افسر نگهبان یک پاسبان را برای پیدا
کردن احمد میفرستد....
داستان به کجا خواهد انجامید؟ بالاخره احمد میتواند خانهی حاج آقا رحیم را پیدا کند؟ برای فهمیدن ادامهی داستان، میتوانید کتاب «خانهی حاج رحیم آقا کجاست؟» را از کتابفروشیهای کودک تهیه کنید و ادامهی قصه را بخوانید.
با کمال تعجب جیمی میبیند که نیک و دوستانش نیز اسیر شدهاند!
[[page 33]]
انتهای پیام /*