مجله کودک 250 صفحه 3

کد : 117265 | تاریخ : 16/06/1385

لطیفه دکتر: از چشمهای شما پیداست که کبدتان خوب کار نمیکند. بیمار: ولی آقای دکتر چشمان من مصنوعی است!! راننده وظیفهشناس افسر راهنمایی رانندگی: شما توی تاکسی دو نفر اضافه سوار کردهای، آن وقت با این سرعت هم حرکت میکنی؟ راننده: آخر اگر زود به مقصد نرسم، اون 3 نفری که توی صندوق عقب هستید خفه میشوند! چوب بستنی پیرزنی نزد دکتر رفت. دکتر چوب معاینه را به طرف دهان پیرزن برد تا گلوی او را معاینه کند. پیرزن با ناراحتی سرش را عقب کشید و گفت «بستنی را خودت میخوری و میخواهی چوبش را داخل دهان من کنی؟» در دیوانهخانه روزی دو دیوانه داشتند در استخر شنا میکردند که ناگهان دیدند باران میآید. یکی از دیوانهها گفت: برویم زیر آب که خیس نشویم! اجارهی منزل صاحبخانه: هر وقت برای گرفتن اجاره میآیم میگویی «وقتی حقوق گرفتم میدهم» آخر برادر من تو کی حقوق میگیری؟ مستاجر: هر وقت استخدام شدم! شرط رفتن به دانشگاه به مردی گفتند که پسرت در کنکور قبول شده است، آیا میگذاری به دانشگاه برود؟ گفت: اگر به درسش لطمه نخورد، بله! زبان خارجی سگ کوچولو به مدرسه رفت. عصر که آمد، مادرش پرسید: امروز چه خواندی؟ سگ گفت: زبان خارجی. مادر گفت: کمی زبان خارجی حرف بزن ببینم! سگ گفت: میو میو میو!! سپیده شاهی، 13 ساله از اصفهان سیده المیرا هاشمی / از رشت نهال شیرین کامی / 10 ساله / از تبریز مجتبی رستمی / 11 ساله / از تبریز محدثه ملازاده / 5 ساله / از کرج لطیفه هسته علی کوچولو مریض بود، اما حاضر نمیشد که قرصش را بخورد. مادرش پنهانی قرصش را وسط یک شیرینی گذاشت و شیرینی را به او داد. علی کوچولو شیرینی را خورد، بعد گفت: «مامان، خیلی خوشمزه بود. فقط وسطش یک هسته بود که آن را درآوردم و دور انداختم!» رکسانا غدیری، 8 ساله از رشت لطیفه روزی ماشین بزرگی از وسط خیابان میگذرد، چشمش به یک ماشین ژیان میافتد که جلوی آن نوشته شده: «میازار موری که دانهکش است.» رانندهی ماشین بزرگ دلش به حال او میسوزد و اجازه میدهد رد بشود. وقتی که ژیان رد میشود، پشت شیشهی عقبش نوشته است: «فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه!!!!» چیستان روی زمین نیستم، یک جا نمیایستم، اگر گریستم بهار میشود. من چیستم؟ جواب: ابر مهسا خفاییپور خمسه 10 ساله از تهران ¡ خلاصهی هفتهی گذشته: دیدید و خواندید که چگونه جیمی نابغه یا جیمی نوترون، به دنبال آزاد کردن پدر و مادرهای بچهها از دست موجودات فضایی عجیب و غریب، خود و دوستانش در دام آنها گرفتار شدند. او در سیاهچال موجودات فضایی زندانی است و خود را مقصر همهی مشکلات میداند و اینک ادامهی ماجرا...

[[page 3]]

انتهای پیام /*