مجله کودک 250 صفحه 22

کد : 117286 | تاریخ : 16/06/1385

خیلی ترسیده بودیم و جرأت تکان خوردن نداشتیم، و چند لحظه نفسهایمان را در سینه حبس کردیم. اما سارا که نمیخواست ترس به خودش راه بدهد و ثابت کند که از چیزی نمیترسد گفت: در را آرام بستیم و در حالیکه صدای خروپف مادربزرگ و گاهی پدرم در خانه میپیچید، پاورچین، پاورچین به طرف طبقه پایین حرکت کردیم. باغ تاریک بود و فقط چراغ سرداب بود که قسمتی از حیاط را روشن کرده بود، از پلهها پایین رفتیم، دلم شور میزد و همش صدای یاشار در گوشم میپیچید، از دلهره و اضطراب نفسم داشت بند میامد. سفینهی فضایی بزرگی در زمین ورزشگاه مینشیند و پدر و مادرها از آن خارج میشوند.

[[page 22]]

انتهای پیام /*