مجله کودک 251 صفحه 33

کد : 117653 | تاریخ : 23/06/1385

پسر، همیشه خواب میدید که بزرگ شده است و میتواند از کوه بلند بالا برود و آفتاب را بگیرد و به خانهشان بیاورد. یک روز صبح زود، هنوز خروس آواز میخواند که پسر از خانه بیرون دوید. خرگوش که به خانه آمد، پسر رفته بود. خروس به خرگوش گفت: «نمیدانم کجا رفت، اما از این راه رفت.» و راهِ کوه را نشان داد. خرگوش گفت: «میخواهی ما هم راه بیفتیم دنبالش؟ خوب نیست دوستمان را تنها بگذاریم.» خرگوش دوید و دوید، خروس هم قدمهایش را تند کرد تا از خرگوش زیاد عقب نماند. پسر هنوز به دامنهی کوه نرسیده بود که خرگوش خودش را به او رساند. پسر خوشحال شد، ایستاد، به پشت گرم خرگوش دست کشید و برای خروس دست تکان داد... قصه هنوز ادامه دارد. میتوانید کتاب «شاعر و آفتاب» را به بهای 370 تومان از کتابفروشیهای معتبر کودک تهیه کنید و ادامهی داستان را بخوانید. کادیلاک XLR

[[page 33]]

انتهای پیام /*