تماشا
اسدالله شعبانی
به تماشا رفتم ،
به تماشای بهار ،
داشتم می گشتم
لابلای گل و خار
****
خم شدم ، بو کردم
آن گل خندان را ،
خواستم با شادی ،
که بچینم آن را ؛***
ناگهان تمامی حقایق برای کوسکو روشن می شود. او از دانستن این موضوع تعجب می کند.
[[page 6]]
انتهای پیام /*