مجله کودک 258 صفحه 9

کد : 118096 | تاریخ : 11/08/1385

چند لحظه بعد، زنی از وسط آدمها بلند شد، رفت کنار جزیره، تند تند با دستش آبها را کنار زد . جزیره کمی جلوتر رفت. آدمها بلند شدند. رفتند دورتا دور جزیره. با دست تند تند آبها را کنار زدند. جزیره دور خودش چرخید و چرخید و چرخید. خسته شدند. روی جزیره نشستند ، به هم نگاه کردند. خیس شده بودند. سردشان بود. می­لرزیدند. پیر مردی بلند شد، لباس­هایش را درآورد. آنها را روی هم گذاشت. گفت باید آتش درست کنند همه لباسهایشان را روی لباس او گذاشتند. تپه­ای از لباس خیس درست شد. چیزی نداشتند آتش درست کنند . دوباره روی جزیره دراز کشیدند. خسته شده بودند، گرسنه بودند، تشنه بودند. مردی کنار آب رفت. آب خورد همه آب خوردند. شور بود . سرفه کردند. بعد زمین را با قدرت کندند تا برای خوردن چیزی پیدا کنند . همه با هم یک چاه بزرگ کندند. از زمین آب بیرون آمد. آب شور. چاه را پر کردند و روی جزیره نشستند. گریه کردند، بلند بلند گریه کردند. بلند شدند. روی جزیره دور خودشان دویدند. به دور دستها نگاه کردند. فقط آب بود و سیاهی. یکی از مردها از بقیه جدا شد و دوید. پرید توی آب، رفت زیر آب. لوتوس الیزه

[[page 9]]

انتهای پیام /*