
تا صبح، خدا کنارِ من بود
از مریم و نوح قصّهها گفت
از زشتی دوستان فرعون
از رنجِ زیادِ بَرده ها گفت
تا صبح به قصه گوش دادیم
ماهی و من و ستاره و آب
انگار خدا تمام ما را
از بوی بهشت کرد سیراب
شبنم که به روی گل، اذان گفت
گل چادر سرخ بر سر انداخت
برگشت و به سوی نور رو کرد
با قطرهی شبنمی وضو ساخت
وقتی که جوانه زد سپیده
گل بود و من و خدا و ماهی
در نزدِ خدای مهربانم
خواندیم نماز صبحگاهی
لکسوس 430 LS
[[page 7]]
انتهای پیام /*