
سال گذشته هنگام عکاسی از مراسم داوری نمایشگاه
دوسالانه بینالمللی کاریکاتور، آقای بهمن عبدی که به
عنوان یکی از داوران ایرانی در این مراسم حضور داشتند،
با یک دوربین عکاسی خیالی، و با حرکات عجیب و غریبی
ادای مرا در میآورد و از من عکس میگرفت. خاطرهای جالب
که هر وقت به یاد آن حرکات اغراقآمیز میافتم بیاختیار
خندهام میگیرد. دیدار و گفت و گو با کاریکاتوریست، شیرین است، به
شیرینی آنچه بر کاعذ رسم میکنند. دیدار دو شماره نشریه دوست با
آقای بهمن عبدی است.
از کشیدن نقاشی در
حاشیه کتاب درسی تا...
امیر محمّد لاجورد
و با هم دیپلم میگرفتیم.
الان کسی هست که ریشه دوستیتان با او به دوران دبستانتان برسد؟
بله، دور هم جمع میشویم و یاد آن دوران را میکنیم
و خاطرهها را زنده میکنیم.
یک خاطره از آن دوران برایمان بگویید.
همهاش خاطره است اما خاطرهای که همیشه
همراهم است این است که چون صدای خوبی داشتم و در
گروه سرود مدرسه هم میخواندم در هر جمع خانوادگی
از من میخواستند که برایشان سرود بخوانم.
نمرات درسیتان چطور بود؟
تا زمانی که در دبستان بودم نمرات خوبی میگرفتم.
کلی هم جایزه میگرفتم. حالا ممکن است که جایزههای
خیلی بزرگی نبودند اما برای من بسیار خاطرهانگیزند.
لکسوس 430 SC
آقای عبدی، چند سالتان است؟
55 ساله ام، متولد نوشهر.
از دوران کودکی تان شروع کنیم؟
خیلی با زندگی امروزه فرق داشت. معمولاً در همه
محلهها زمینهای خالیای وجود داشت که مدت بسیار
زیادی از روز را با دوستانمان در آنجا سپری میکردیم.
الک دولک، هفت سنگ، فوتبال و... برای خوردن نهار
و یا شام صدایمان میکردند و اینقدر که خسته بودیم
بر سر سفره شام خوابمان میبرد. امروز، بسیار
پیش میآید که مردم باید محله خود را عوض کنند
و به همین دلیل مدرسه کودکانشان نیز عوض میشود
و به همین علت بچهها ممکن است هر سال دوستان
جدیدی پیدا کنند. در آن دوران، ما همگی یک دبستان
میرفتیم، با هم بزرگ میشدیم، به دبیرستان میرفتیم
[[page 11]]
انتهای پیام /*