
نون نون می کنه . طفلکی تقصیری هم نداره ها ، خب اصلا چه می دونه که مسابقه فوتبال یعنی چه . گفتم مسابقه و دلم کباب شد ، مسابقه دفعه پیش که زیاد خوب پیش نرفت . مکزیکی های ناقلا مسابقه رو بردن . چقدر هم خوشحالی می کردن ، فکر می کردن که حالا مثلاً چکار کردن ! اما این دفعه حالی شون می کنیم ، آخه که اگه من اون جا بودم ، همچنین . . .
همچنین بازی می کردم و همچنین گل هایی بهشون می زدم که . . . . اوووَوَه ، پس چرا ساعت این قدر دیر می گذره ؟ حالا سه ساعت دیگه به . . . .
شرو بازی مونده . حالا چکار کنم ؟
کی تا اون موقع تحمل داره صبر کنه ؟ آخ که اگه من اون جا بودم ، آخ اگه من امروز اون جا . . .
بودم ، به اون پرتغالی ها نشون می دادم که بازی یعنی چی . . . »
نیما : « مامان زود در رو واکن که الان شروع می شه . »
مامان : « عرق رو ببین ، بدو برو زیر دوش ببینم ، کو ؟ »
نیما : « دوش ؟ دوش ؟ الان وقت دوشه ؟ الان می خواد بازی شروع بشه اون وقت من برم دوش بگیرم ؟ چی کو ؟ »
مامان : « نون ، نون کو ؟ مگه قرار نبود بری نون بخری ؟
آقا نیما : نون ، نون می دونی چیه ؟ نون می خوایم . »
نیما : « آخ آخ یادم رفت ، نون رو ول کن مامان ، بیا با هم بریم پای تلویزیون ، غذای روح ببینیم . منم که . . .
امروز اشتها ندارم . »
مامان : « اشتها نداری دیگه ، این حرفت یادت بمونه ها نیما . »
در برج مخابرات ، اودی از صدای اودی ، اودی گارفیلد به خود می آید .
[[page 19]]
انتهای پیام /*