مجله کودک 268 صفحه 23

کد : 118398 | تاریخ : 21/10/1385

با اشتباهی که خودمون کردیم حالا دیگه هانیش چند قدم از ما جلوتر افتاده. الان اون جای دوتا از نگین­هارو می­دونه،جا ومکان مشخص و ثابتی هم که نداره،در حالی که حالا دیگه ما برای اون مثل هدف­های ثابت می­مونیم! پس باید هرچه زودتر یه کاری کنیم!اما چه کار؟ مامانم بالاخره آروم گرفت وبعد از این که بابابزرگ قول داد که پنجره­ها رو تعمیرکنه، رضایت داد دل شوره رو کنار بذاره و یه کم استراحت کنه. اما من و سارا که­خطرحمله دیگری­از طرف­هانیش روهرلحظه با تمام وجودحس می­کردیم،اون شب روبا هزارفکر وخیال و ترس و دل­­واپسی از حادثه­ی احتمالی بعدی به صبح رسوندیم. با اون که سایه­ی شیطانی هانیش بر هرگوشه خونه سنگینی می­کرد، نه اون شب ازش خبری شد نه شب­های بعد از اون. در همان حال و در ایستگاه راه­آهن شهر.

[[page 23]]

انتهای پیام /*