
خانهی جدیدِ «بیلی»
قسمت دوّم
نویسنده: والریا بیوزیک
نفس بلندی کشیدم. من تا به حال هیچ وقت یک
اتاق خواب برای خودم نداشتهام. اتاق خواب دو تا
تخت با پتوی سبز و نرم داشت. و همین طور یک
کمد برای اینکه لباسهایم را در آن بگذارم. فران
میخواست وسایلم را بچیند. اما من گفتم: خودم
میتوانم این کار را انجام دهم. وقتی فران و آنی
رفتند تا کاغذها را امضا کنند، من دور تا دور اتاق را
نگاه کردم. بعضی از وسایلم را چیدم. اما بعد به مادرم
فکر کردم. دلم خیلی گرفت و گریه کردم. وقتی فران
صدایم را شنید، به اتاق آمد و مرا بغل کرد و گفت که
میتوانیم وسایل را بعداً بچینیم. وقت آن رسیده بود
که آنی برود،وقتی با او خداحافظی کردم،بیشتر از
هر زمان دیگری احساس تنهایی کردم. در خانه، فران
از من خواست به او کمک کنم تا غذای بچههای دیگر
را آماده کنیم. مدت زیادی بود که یک پسر ده ساله
و یک پسر هفت ساله در این خانه زندگی میکردند.
همینطور که به مادرم فکر میکردم به فران گفتم:
-من به زودی از اینجا میروم.
کمی بعد یک اتوبوس مدرسه جلوی خانه نگه
مترجم: سیده مینا لزگی
داشت و بچهها را پیاده کرد. آنها به طرف خانه
دویدند. از دیدن من خیلی هیجان زده بودند. آخر
آنها میدانستند که قرار است من به آنجا بیایم. اول
جان اسمش را به من گفت،تقریبا اندازهی من بود،
موهایش فرفری بود و یکی از دندانهای جلویش
افتاده بود. میگفت، حالا که دندانش افتاده راحتتر
میتواند سوت بزند. اسم آن یک فرد بود. قدش از
من بلندتر بود. موهای بلند سیاه داشت و با خجالت
لبخند میزد. وقتی شیرینی میخوردیم آنها به من
میگفتند که همه چیز درست خواهد شد. گفتند که
احساس مرا میفهمند چون خودشان هم بچههای
بیسرپرست هستند و این خیلی خوب بود.
وقتی شیرینی تمام شد،جان و فرد همه جای
خانه را به من نشان دادند. دیوارهای اتاق جان آبی
بود و همه جای اتاقش پر از عکس بازیکنان بیسبال
بود. در اتاقش دو تخت خواب بود که او یکی از آنها
را استفاده میکرد. حتی پتوهای اتاقش هم پر از
عکسهای بازیکنان بیسبال بود. او گفت من میتوانم
با بعضی اسباببازیهایش بازی کنم. البته اگر اول
نام توپ: QF - 2 MK کشور سازنده: انگلستان وزن: 1144 کیلوگرم
سرعت حرکت گلوله: 821 متر بر ثانیه حداکثر برد: 1500 متر
[[page 11]]
انتهای پیام /*