
دیو شاخدار
دیو بزرگی در روستایی آمده بود. دیو، مردم روستا را خیلی اذیت میکرد. مزرعههای
آنها را خراب میکرد. نان و غذا و گوسفندان آنها را با خود میبرد و در غاری که زندگی
میکرد آنها را میخورد. مردم روستا از دست دیو خسته شده بودند. چند سال بود که
دیو آنها را اذیت میکرد. بچّهها میترسیدند از خانه بیرون بروند و بازی کنند. مردم
روستا دیگر غذایی نداشتند تا بخورند. مردم سرانجام یک روز دور همدیگر جمع شدند
تا با هم صحبت کنند و ببینند چگونه میتوانند دیو را از روستای خود بیرون کنند. هر کسی
چیزی میگفت یکی میگفت: «خوب است غذاهایمان را سمّی کنیم.» دیگری گفت: «شاید
بفهمد و همهی ما را بکُشد» یکی از بچّههای باهوش دهکده فریاد زد و گفت:«خوب است
شیشهی عمرش را بشکنیم.» همهی مردم برایش دست زدند و گفتند: «عجب فکر خوبی!
امّا چه کسی و چگونه شیشهی عمر را پیدا کند؟!» آن کودک گفت:«وقتی دیو برای گرفتن
غذا به روستا آمد، عدّهای به غار او بروند تا شاید بتوانند شیشهی عمرش را پیدا کنند»
عدّهای از مردان قوی دهکده این کار را قبول کردند. چند روز بعد که دیو برای بردن
غذا به طرف دهکده آمد، آن مردان به غار رفتند. غار خیلی کثیف و نامرتّب بود. مردان
همهی خانهی دیو را زیر و رو کردند تا بالاخره یکی از آنها شیشهی عمر دیو را درون تنور
پیدا کرد. در این موقع دیو از راه رسید، با دیدن،آدمها بسیار خشمگین شد، فریاد بلندی
کشید و میخواست همهی مردان را بکشد.در این موقع مردی که شیشهی عمر دیو در
دستش بود،آن را محکم به زمین زد و شیشهی عمر دیو خُرد شد و دیو فریادزنان دود
شد و به آسمان رفت. مردان به روستا برگشتند و خبر کشته شدن دیو را به همه گفتند.
همهی مردم روستا خوشحال شدند و هفت شبانهروز جشن گرفتند و شادی کردند.
سارا کرمیان کلاس پنجم از کاشان
مرتضی امیر عنبری/ 10 ساله / از داران زهره داود آبادی/ کلاس چهارم/ از داود آباد
مقدمه
در این شماره با تجهیزات موشکی سطح به
سطح و دفاع موشکی ضد هوایی آشنا میشوید
اما قبل از آن با باقیماندهی تجهیزات سبک و
خمپارهها آشنا خواهید شد.
[[page 3]]
انتهای پیام /*