مجله کودک 275 صفحه 5

کد : 118655 | تاریخ : 10/12/1385

علی هر روز به اتاق ایشان می­رفت. دوست داشت با عینک و ساعت آقا بازی کند. یک روز که ساعت و عینک آقا را برداشته بود، به علی گفتند: علی جان! عینک چشمهایت را اذیت می­کند. زنجیر ساعت هم خدای ناکرده ممکن است به صورتت بخورد. صورتت مثل گل است. ممکن است اتفاقی برایت بیفتد. علی عینک و ساعت را به امام داد و گفت: «خوب، بیایید یک بازی دیگر بکنیم. من می­شوم آقا، شما بشوید علی کوچولو.» فرمودند: «باشد». علی گفت: «خوب، بچه که جای آقا نمی­نشیند.» حضرت امام کمی خودشان را کنار کشیدند. علی کنار امام نشست و گفت: «بچه که نباید دست به عینک و ساعت بزند.» آقا خندیدند و عینک و ساعت را به علی دادند و گفتند: «بگیر، تو بردی.» علی خیلی دوست داشت وقتی مردم برای ملاقات با حضرت امام به حسینیه­ی جماران می آمدند، او هم به حسینیه برود. بار اول که رفته بود، گمان کرده بود مردم به خاطر او آمده­اند. وقتی به خانه برگشت، گفت: «من که رفتم حسینیه، مردم شعار می­دادند. تازه آقا هم با من آمده بود.» امام وقتی که علاقه­ی علی را به حسینیه می­دیدند، شبها به علی می­گفتند: « علی! بخواب. صبح می­برمت حسینیه.» و علی آن قدر خوشحال می شد که گاهی نیمه­های شب بیدار می­شد و می­پرسید: «آقا پا نشد؟ پس چرا صبح نمی­شود؟» نام موشک: نایک آژاکس کشور سازنده: آمریکا وزن با تجهیزات: 1114 کیلوگرم حداکثر بُرد: 40 کیلومتر

[[page 5]]

انتهای پیام /*