
حمیدرضا شاه آبادی
باران و
تابستان
نوار با رنگ بنفش دوچرخه خوب جور در میآید. نه
دلم آرزوی یک دینام هم داشتم. دینام قبلی را دست
دوم خریده بودم. زود سوخت. فقط دو سه شب با
چراغ روشن دوچرخه از کوچه بالا و پایین رفتم و از
فردایش باید دم در می ایستادم و به حسن و چراغهای
روشن دوچرخهاش نگاه میکردم که پیش من ویراژ
میداد تا دلم را آب کند. همه اینها را امسال تابستان
میتوانستم بخرم، به شرط آنکه بتوانم خوب کار کنم.
و به شرط آن که دایی حیدر باز اصرار نکند که مثل
پارسال بروم تراشکاری پیش خودش آب صابون و
کات کبود درست کنم و او هم سر هر ماه مزدم را
بدهد به مادرم. شب قبل حرفهایم را با مادرم زده
بودم و او قبول کرده بود که مثل پیرارسال بروم
دنبال همان بستنی فروشی.
سوار دوچرخه شدم و رکاب زدم، خیالم تخت
دوچرخهام را آوردم بیرون. در حیاط را بستم
و پاچهی راست شلوارم را بالا زدم. همین دیروز
شلوارم لای زنجیر گیر کرد و سوراخ شد. حالا اگر
شلوار تو کوچهایم بود اشکالی نداشت. اما این شلوار
مدرسهام بود. باهاش مهمانی هم میرفتم. اگر این
یکی هم میرفت لای زنجیر، مادر بیچارهام میکرد.
چارهای نداشتم، یا باید یک قاب زنجیر میخریدم
و یا پاچهی شلوارم را میزدم بالا، حالا درست که به
قول حسن میشدم مثل آب حوضیها، اما هر چه بود
از پاره شدن شلوار بهتر بود. باید چند روزی این
طوری سر میکردم تا پنجاه تومان قاب زنجیر جور
شود چیزی نبود؛ دو سه روز بستنی فروشی جورش
میکرد. تازه می توانستم نوارپیچی بدنه اش را هم
عوض کنم. خیلی دلم میخواست یک نوار سفید
روی دوچرخهام بکشم. حتم داشتم که رنگ سفید
نام خودرو: توپ ریلی کشور سازنده: لهستان نوع اسلحه: ماشین گان و توپ سبک
[[page 31]]
انتهای پیام /*