
گفت: «جیک و جیک و جیک، دختر کوچیک! زود بیا پایین، مثل من بخور، انگور
شیرین.»
باز دهن سوگلی آب افتاد. نگاهی به انگورهای دانه درشتِ خاله نگین
کرد. بلند شد و یک پله پایین رفت. ولی همان جا ایستاد و پایینتر
نرفت. کمی فکر کرد و به گنجشک گفت: «اشی مشی جان! این را
بدان، این انگورها، نیست مال ما. خوشمزه و شیرین است؛ ولی
مالِ خاله نگین است. من از آنها نمیخورم.»
بعد نفس عمیقی کشید و به خودش گفت: «بو کن، ببین! ننه
جانم خمیر را به تنور زده است. نانش دارد آماده میشود. وقتی بیاید نان
میآورد. میخورم و سیر میشوم.»
گنجشک بالی زد و رفت. سوگلی هم روی پله نشست. چشمهایش
را بست و دوباره به ننه جان و سفرهی نان فکر کرد. ناگهان با صدای
قوقولی قوقوی بلندی از جا پرید. خروس خاله نگین را روی دیوار
دید. آقا خروسه به سوگلی نگاه کرد. بالش را تکان داد و جعبهی انگور
را نشان داد و گفت: «قوقولی قوقو، دختر کوچولو! زود برو پایین،
برو و بخور انگور شیرین.»
سوگلی خندید. از جا پرید. آب دهنش را قورت داد و از پلهی
آخری هم پایین رفت. یک قدم به طرف جعبهی انگور برداشت؛
ولی همان جا ایستاد و جلوتر نرفت. خروسه گفت: «بفرما!»
سوگلی گفت: «تاجت چین چین، بالت رنگین. این انگورها،
نیست مال ما. خوشمزه و شیرین است، ولی مالِ خاله نگین
است.»
بعد، نفس عمیقی کشید و گفت: «بَه بَه! بوی نان میآید.
الان ننه جان با سفرهی نان از راه میرسد. نان میخورم و
سیر میشوم.»
سوگلی این را گفت و برگشت و روی پلهی آخری نشست.»
بالاخره ننه گلی و خاله نگین کی از راه میرسند تا تنهایی سوگلی به پایان برسد؟ ادامهی قصه چه خواهد شد؟ با
خواندن کتاب هدیهی خاله نگین که به بهای 400 تومان منتشر شده میتوانید از ادامهی قصه سر درآورید.
نام خودرو: 6-G
کشور سازنده: آفریقای جنوبی
وزن: 47 هزار کیلوگرم
سلاح: توپ سبک 150 میلی متری
حداکثر سرعت در جاده: 90 کیلومتر در ساعت
[[page 33]]
انتهای پیام /*