
« مامان من »
محمدرضا یوسفی
مامان من آنقدر کوچک است که وقتی با من به مدرسه می آید ، همکلاسی هایم با او نان بیار کباب ببر بازی می کنند .
مامان من آنقدر کوچک است که بچه ها خیال می کنند من مامان او هستم .
مامان من آنقدر کوچک است که وقتی کیک می خورد ، خانم معلّم به او می گوید ، سرکلاس چیزی نخور ، فهمیدی ؟
مامان من آنقدر کوچک است که هنوز بلد نیست اسم خودش را بنویسد .
مامان من آنقدر کوچک است که مستخدم مدرسه او را به مدرسه راه نمی دهد و می گوید . مدرسه جای عروسک ها نیست !
طراحی و چاپ داستان مصور درباره ی شکلات
[[page 12]]
انتهای پیام /*