
علی گفت : « البته که می آیم . »
عبدو دستش را دراز کرد و دکمه ی در بازکن را فشار داد و گفت : « بیا بالا ، درِ سمت چپ . »
علی توی اتاق ایستاده بود و مات و مبهوت به پاهای عبدو نگاه می کرد .
عبدو گفت : « طوری نیست ! زمان جنگ در حمله ی هوایی دشمن به آبادان اینطور شدم . . . کلاس چندمی تو ؟ »
علی گفت : « پنجمی هستم . »
عبدو گفت : « پسر ! انگار همسن و سالیم . بیشتر به دیدنم بیا . یک رفیق داشتم هم شکل و هم اسم تو . من اگر نمی توانم فوتبال بازی کنم؛ بازیهای دیگر بلدم . پسر ! من بچه ی کنار شطِّ آبادانم . »
علی گفت : « هر روز به دیدنت می آیم . بچه های دیگر را هم خبر می کنم بیایند . به این محله خوش آمدی ! » . . .
عبدو با بچه های دیگر هم آشنا می شود . کاظم ، مهران ، احمد ، محمد ، محسن و . . . علاوه بر این بچه ها قصد دارند کارهای دیگری هم با هم بکنند . مثلاً درست کردن بادبادک . می توانید برای پیگیری و ادامه ی داستان ، کتاب را به قیمت 150 تومان تهیه کنید و بخوانید .
افرادی که در هواپیما و در برج مخابرات فرودگا خدمت می کنند ، خدمه ی پرواز و مراقبت نام دارند .
- خدمه ی فنی مخصوص پرواز قبل و بعد از پرواز موتور و تجهیزات هواپیما را کنترل می کند .
[[page 33]]
انتهای پیام /*