مجله کودک 286 صفحه 26

کد : 119162 | تاریخ : 10/03/1386

قصه های گنجشک پیر محمد رضا یوسفی شب بود ، جوجه گنجشکها به قصه ی گنجشک پیر گوش می دادند . او می گفت : شاهینی به سوی گنجشکها می آمد . آنها همه جیک جیک کنان فرار کردند ، مگر گنجشک حنایی که به شاهین خیره نگاه کرد . شاهین ، گنجشک حنایی را به چنگش گرفت و گفت : "چرا همه فرار کردند و تونکردی ؟" گنجشک حنایی گفت : "همه ی عمرم از چنگ شاهینها فرار کرده ام ، می خواستم یک بار جسور باشم ." شاهین ، گنجشک حنایی را رها کرد و گفت : "به عمرم یک گنجشک جسور دیدم . این قصه را برای جوجه هایم تعریف می کنم ." جوجه گنجشکها با تعجب به این قصه گوش دادند . شب بود ، جوجه گنجشکها به قصه ی گنجشک پیر گوش می دادند . او می گفت : "شاهینی به سوی گنجشکها می آمد . آنها همه جیک جیک کنان فرار کردند ، مگر گنجشک سینه سفید که به شاهین خیره نگاه کرد . شاهین ، گنجشک سینه سفید را به چنگش گرفت و گفت : "چرا همه فرار کردند و تو نکردی ؟" گنجشک سینه سفید به خودش تکانی داد . هر چه زور داشت به کار برد و از چنگ شاهین فرار کرد . گنجشک سینه سفید بال زنان می رفت و می گفت : "باید به گنجشکها بگویم که زور شاهین هم خیلی خیلی زیاد نیست ." درفرهنگ مصریان باستان ، گربه و مجسمه آن حضور زیادی داست . مصریان باستان گربه ها را موجودی مقدس می شمردند .

[[page 26]]

انتهای پیام /*