
جوجه گنجشکها این قصه را فراموش نمی کنند .
شب بود ، جوجه گنجشکها به قصه ی گنجشک پیر گوش می دادند . او می گفت : "شاهینی به سوی گنجشکها می آمد ، آنها همه فرار می کردند ، مگر گنجشک نوک بلند که به شاهین خیره نگاه کرد . شاهین ، گنجشک نوک بلند را به چنگش گرفت و گفت : "چرا همه فرار کردند و تو نکردی ؟"
گنجشک نوک بلند گفت : "من از عقاب تیز پرواز نترسیدم . چرا از شاهین بترسم ؟"
شاهین او را رها کرد و گفت : "تو به من درسی یاد دادی ، دیگر از عقاب تیز پرواز نخواهم ترسید ."
جوجه گنجشکها به این قصه فکر می کنند .
صبح از راه می رسید . جوجه گنجشکها به قصه ها فکر می کردند .هر گنجشکی در دلش می گفت : "من مانند کدام گنجشک هستم ؟"
جوجه گنجشک ها پرواز کردند و به سوی آسمان آبی بال زدند .
به ستون های آهکی ، که از سقف غار آویخته می شود ، "استلاگتیت" می گویند .
[[page 29]]
انتهای پیام /*