مجله کودک 289 صفحه 13

کد : 119281 | تاریخ : 31/03/1386

حرف می زد ، من بیشتر دلم می خواست پدرش را ببینم . بقیه بچه ها هم همین طور بودند ، اما من یک اشتباه دیگری داشتم . تا آن روز که بالاخره مصطفی از پدرش اجازه گفت تا ما برای دیدن پدرش برویم خانه آن ها ، اما نمی دانم چرا یکدفعه پشیمان شده بودم . به بچه ها هم گفته بودم نمی آیم . ته دلم دلشوره داشتم . می ترسیدم . از دیدن شخصیت اصلی یک داستان می ترسیدم . اما پیش خودم گفتم شاید دیگر هیچوقت تا آخر عمر چنین فرصتی پیدا نکنم آن وقت ممکن است پشیمان شوم و . . . ما روبروی شخصیت اصلی داستانهای یک نویسنده نشسته بودیم و به او نگاه می کردیم . شخصیت اصلی پا نداشت . روی چرخ نشسته بود با ریش ها و موهای بلند . روی صورتش جای چند تا زخم بود یک تسبیح دانه درشت قرمز هم توی دستش بود و به ما نگاه می کرد و لبخند می زد . کنار دستش یک کپسول بزرگ هم بود که چند وقت یکبار از توی آن نفس می کشید . بابای مصطفی با همه ما یکی یکی دست داد و پیشانی همه ما را بوسید . اما اصلا حرف نزد . هیچی نگفت .مصطفی گفت : "بابام فقط توی داستانها حرف می زند ." و گفت : "تازه توی داستانها بابام پا هم دارد با تفنگ و نارنجک ." ما نیم ساعت توی خانه آن ها بودیم و بعد هم آمدیم . اما من نتوانستم بابای مصطفی را فراموش کنم . دلم می خواست باز هم بروم پیشش ، دلم می خواست به او نگاه کنم . با او حرف بزنم . برایش قصه تعریف کنم و او فقط گوش بدهد . دلم می خواست برای شخصیت اصلی داستانها یک داستان تعریف کنم ودلم می خواست . . . اما یک هفته بعد وقتی تصمیم خودم را گرفتم و خواستم به مصطفی بگویم . بابای مصطفی دیگر نبود . مصطفی می گفت : "پدرش توی یکی از داستانهای همان نویسنده شهید شده است ." و می گفت : "نویسنده داستانهای پدرش دنبال یک شخصیت اصلی جدید برای داستانهایش می گردد ." و دیگر لازم نبود چیزی بگوید . خطوط و بیرون خطوط الفبای موسیقی می نویسند . علاوه بر این ، آهنگسازان ، هارمونی وریتم موسیقی را هم باید فرا بگیرند . آهنگسازان در نوشتن نت ، معمولا از پیانو استفاده می کنند .

[[page 13]]

انتهای پیام /*