
به روی دست او رگهای آبی
نشانی از بهار وآسمان داشت
همیشه دستهایش بر سر من
بهاری از نوازش ، مهر می کاشت
**
صدای قل قل قلیانش از دور
برایم بهترین آوازها بود
همیشه سرفه می کرد و برایم
صدای سرفه هایش آشنا بود
**
کنار جا نمازش ، او همیشه
لباسش بوی عطر شاد می داد
نمازش را همیشه ساده می خواند
به من هم خواندنش را یاد می داد
**
اگر چه بود او مادر بزرگم
درون سینه قلب کوچکی داشت
زمانی که برایم قصه می گفت
نگاهش رنگ و بوی کودکی داشت
صندلی تانت محصول سال 1850
[[page 27]]
انتهای پیام /*