مجله کودک 294 صفحه 13

کد : 119501 | تاریخ : 04/05/1386

همه به دنبال فرناز دویدند . دم پایی خورشید خانم جا ماند ، برگشت باعجله کفش را به پا کرد و از ته دل مهتاب را صدا زد . ماه می آمد به بالای ساختمانها ، گرد وغبار بی رنگی از میان زباله ها به طرف ماه می رفت ، صدایهیاهوی بچه ها می آمد و یکی گریه می کرد . فرناز یک مشت پفکی را که از مهتاب دزدیده بود تومشتش گرفته ، به طرف چاه می دوید . پفکها خاکی وسیاه بودند . فرناز پی در پی می گفت: "واسه تومهتاب جان ، ماه که توچاه نمی افتد . صورت اشک آلود و پر گرد وخاکش مثل رنگ و روی ماه بود .یک دفعه ایستاد . کر و کر خندید . مهتاب از میان زلاله ها با سر و روی خونین بیرون آمد . زبان فرناز بند آمد . پفکها را به طرف مهتاب گرفت وگفت: " مال تو !" مهتاب گریه می کرد و می گفت: "آقا دیوه ، آقا دیوه . . ." خورشید خانم تا مهتاب را با سر و صورت خون آلود دید ، جیغ کشید و رو زباله ها افتاد . فرناز گریه می کرد و می گفت: "ماه افتاد تو چاه . . ." پفکها روی زمین ، پخش شدند ، مهتاب می گفت: "آقا دیوه گفت ، ماه که تو چاه نمی افتد ، ماه به سقف آسمان می رود ." فرناز ، مهتاب را به بغلش گرفت وگفت: "ماه مرد ! مهتاب جان خودم واسه ات پفک می خرم . . ." خورشید خانم خودش به هوش آمد . بی حس بر دیواره ی درونی مقبره های اهرام ، نقاشی های زیادی رسم شده است . - این صحنه نشان می دهد که چگونه شخص مرده درحال سفر به عالم دیگر است . - با تاباندن نور توسط آینه ، نور کافی در داخل مقابر تهیه می شد .

[[page 13]]

انتهای پیام /*