
سرو گفت :« نه ، من آواز تو را ندیده ام . »
نوک طلا غمگین شد . دوباره سرش را لای پرهایش برد و ساکت شد .
سرو با برگهایش نوک طلا را نوازش کرد و گفت :« نوک طلا ، برو پیش رود . شاید از آوازت خبر داشته باشد . رود به همه جا می رود . در راهش خیلی چیزها می بیند . شاید آواز تو را هم دیده باشد . »
نوک طلا از سرو خداحافظی کرد و به طرف رود پر کشید و رفت . رفت و رفت تا به رود رسید . کنار رود نشست . یاد روزهایی افتاد که آنجا می نشست و آواز می خواند .
دلش گرفت . رود او را دید و گفت :« سلام نوک طلا ! چرا غمگینی ؟ چرا آواز نمی خوانی ؟ »
نوک طلا آهسته جواب داد :« نمی توانم ، بخوانم . آواز را گم کرده ام . رود مهربان ، تو آواز مرا ندیده ای ؟ »
رود کمی فکر کرد و گفت :« نه ، من آوازت را ندیده ام ،امّا شاید چشمه دیده باشد یا خبرش را از کشی شنیده باشد . چشمه دوستان زیادی دارد . پرنده های زیادی به دیدن او می روند . پیش او برو . شاید او بداند که آوازت کجاست . » . . .
این قسمتی از قصه ی « راز آواز » بود که خواندید . این قصه در کتابی به همین نام و به بهای 120 تومان منتشر شده است .
هندوها و یونانیان باستان اولین مردمی بودند که به مطالعه ی زمین پرداختند . اما اولین دانشمندی که مطالعه زمین را به صورت علمی جدید مطرح کرد ، « جیمز هوتون » نام دارد که در سال 1795 میلادی کتابی با عنوان « تئوری زمین » منتشر کرد .
[[page 35]]
انتهای پیام /*