مجله کودک 299 صفحه 13

کد : 119721 | تاریخ : 08/06/1386

نبود . پس دفترچه هم نداشت . دکتر گفت : « حالا من نسخه ات را روی چی بنویسیم ؟ » قورباغه پرسید : « کاغذ نداری ؟ » دکتر که تازه کار بود ، کاغذ نداشت . یک مرتبه فکری به کله قورباغه رسید . اشاره کرد به زبانش که روی میز پهن بود : « بفرما !روی این بنویس ! » دکتر ذوق کرد : « چه عالی ! » قورباغه من من قورباغه ای را می شناختم که عاشق پیتزای مگس بود . روز های بارانی کشته و مرده ی لوبیا و عدس بود . شکمو نبود این قورباغه ، اما گاهی دنبال هوا و هوس بود . در مسابقه ی شنا اول می شد ، اگر کمی خوش نفس بود . دویست و پنجاه و سه تا دوست داشت ولی بعضی وقتها تنها و بی کس بود . تنها که می شد ، می نشست پشت پنجره و می زد زیر آواز با شنیدن صدایش همه جیم می شدند ؛ چون که هوا پس بود . به خاطر دوزیست بودنش گاهی فریاد ننه و باباش را درمی آورد ، گاهی هم البته فریادرس بود . جمعه های تعطیل برایش خوش و شنبه ها برایش نحس بود . زورش خیلی زیاد بود و با این حال اگر توی مدرسه جنگی درمی گرفت ، عاشق آتش بس بود . قورباغه ی شیطان بود و همین برای من بس بود . حدود دو هزار سال پیش ، افلاطون فیلسوف یونانی در کتاب « جمهوریت » خود درباره ی دولت و حکومت بر مردم توضیح داد .

[[page 13]]

انتهای پیام /*