مجله کودک 299 صفحه 35

کد : 119743 | تاریخ : 08/06/1386

شیشه ی تلویزیون . من از خوشحالی جیغ زدم . داداشم یک عالمه خندید . مادرم با دست زد به شانه ی بابایم و گفت : « از اول این کار را می کردی ! » بابا گفت :« حالا دیگر یک خرده کمتر غُصّه می خوریم . » آقای عزیز ! الآن که داریم برایتان نامه می نویسم ، عکستان دارد از روی شیشه ی تلویزیون به من نگاه می کند . همین الآن مادرم از توی حیاط صدایم کرد و گفت : « معصومه جان ! پنج دقیقه دیگر زیرِ غذا را کم کن . » باید بروم بنشینم جلو ساعت تا از پنج دقیقه دیرتر نشود . تا نامه ی بعد ، خداحافظ . سلام و هزار تا سلام حالتان خوب است ؟ دیروز به مادرم گفتم :« چرا جواب نامه های مرا نمی دهد ؟ » مادرم یک خرده فکر کرد و گفت : « شاید نامه ها به دستش نمی رسد . » بابا پشت گردنش را خاراند و گفت : « شاید هم می رسد . ولی او یکجا برای همه ی مردم ایران نامه می نویسد . » می دانید بعدش بابایم چه کار کرد ؟ یکهو یک کاغذ از جیبش درآورد و برایمان خواند . حالا می دانم که شما برای همه ی مردم ایران نامه می نویسید . می دانم که به نامه های شما « اعلامیه » می گویند . شما به جای اینکه نشانی این همه آدم را روی نامه هایتان بنویسید ، فقط می نویسید : برسد به ایران ! شما توی اعلامیه تان نوشته بودید که ارتش نباید مردم را بکشد . توی کوچه ی ما هم یک آقای ارتشی هست . نمی دانم او مردم را می کشد یا نه . پوتینهایش سیاه است و همیشه برق می زند . به پاچه ی شلوارش هم کش می زند . یک بار که من رفته بودم سطل آشغال را بگذارم جلو در ، او را دیدم . داشتم به پوتینهایش نگاه می کردم . یکهو آمد جلو . چند تا سرفه کرد و بعد از توی پاکتی که دستش بود ، یک نارنگی به من داد . آقای عزیز ! به نظر شما ارتشی هاییی که به بچه های نارنگی می دهند ، به مردم گلوله هم می زنند ؟ وقتی این را از تقی پرسیدم ، گفت :« بعدا معلوم می شود . » اگر بعدا معلوم شد ، حتما برایتان می نویسم . کتاب « شاه مقوایی » با چنین حال و هوایی ادامه پیدا می کند . ب های کتاب 240 تومان است و توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده است . مناطق پر جمعیت و فقیر که امکانات بهداشتی در آنها بسیار کم است . از سطح سلامتی پائینی هم برخوردارند بسیاری از مناطق آفریقایی چنین وضعیتی را دارند .

[[page 35]]

انتهای پیام /*