مجله کودک 302 صفحه 3

کد : 119843 | تاریخ : 29/06/1386

"او آمد و گفت . ." چشمان تو آبی است همرنگ دریا قلبت شیشه ای است مثل یک رویا قلبت ترک خورد از نامردان زمان سقف دلت ریخت همچو باران در مزرعه ی قلبت جای گلی است نهان که مرد از ریزش تگرگ های لرزان درمیان طوفانی از نگاههای هراسان او آمد وگفت منم فانوس شبان وزو گل گرفتند باغ درختان کزو نور گرفتند ستاره هی درخشان او آمد و گفت : منم آقای آقایان "او آمد و گفت منم مهدی صاحب الزمان" بهاره کنجکاو فرد 15 ساله از تهران شیرین ترین افطاری امروز بعد از مدرسه ، کلاس داشتم ، داخل مدرسه ، از آنجایی که ماه مبارک رمضان بودو بچه ها ومعلم روزه دار بودند . کمی زودتر کلاس را تعطیل کردند . سریع کیف و کتابم را جمع کردم و از مدرسه بیرون زدم . تان زیادی برایم باقی نمانده بود و هرچه به زمان افطار نزدیکتر می شدیم ، زانوانم ناتوانتر می شد . امروز قرار بود به خانه ی مادر بزرگ بروم . افطاری همه آنجا جمع بودند . از کنار نانوایی گذشتم . بوی خوش نان سرمستم کرده بود . نان تازه موقع افطار یک مزه ی دیگر داشت . همین باعث شد که صف طولانی را نادیده بگیرم وبرای گرفتن نان تازه در صف بایستم .هنوز مدت کوتاهی نگذشته بود که پشت سرم خانمی با ظرفی در دست در صف نان ایستاد . بوی خوش شله زرد تازه آماده شده از ظرفش به مشام می رسد . عجب شله زردی بد . خوش رنگ و خوش عطر . با خودم گفتم : چه خوب می شداگر امروز افطاری شله زرد داشتیم ! بالاخره صف جلورفت و نوبت من رسید نانم را گرفتم و آخرین نگاه را به ظرف شله زرد خوشمزه انداختم و راهی شدم . مادر بزرگ برای باز کردن در آمد نان تازه را به او دادم . از پشت سرم صدایی شنیدم که می گفت : حاج خانوم ! بفرمایید نان تازه برای افطار بردارید . مادر بزرگم که طرف خطاب همان خانم شله زرد به دست بود که پشت سرم می آمد ، گفت : متشکرم خانوم احمدی ، می بینید که نوه ام نان تازه گرفته . دستتون درد نکنه و نماز و روزه تون قبول باشه . به ما در بزرگ گفتم : مادر جون ، کاشکی از اون شله زردش بهتون تعارف می کرد . نمی دونین چه شله زرد خوش آب و رنگی بود ! نمی دانم چرا مادربزرگم چیزی نگفت و فقط لبخند زد سر سفره ی افطار یک ظرف شله زرد ، البته بزرگتر ، درست از جنس و طرح همان ظرف خان شله زرد به دست . وسط سفره بود . تازه فهمیدم که آن شله زرد دستپخت مادر بزرگ خودم بود که برای افطاری به همسایه هم یکظرف داده بود . همین اتفاق ، افطاری آن روز را به یک خاطره تبدیل کرد . فرانک میرزایی پور از یزد زهره داود آبادی 11 ساله از داودآباد. فاطمه الماسی 6 ساله از زنجان . میلاد داودآبادی 11 ساله از اراک I مثل Iron age (عصر آهن) : حدود چهار هزار سال پیش از میلاد حضرت مسیح (ع) انسان فلز اهن را در منطقه ای که امروزه آن را خاورمیانه می نامیم شناخت . دوهزار سال پس از این واقعه ، انسان در همین نقطه از جهان توانست یاد بگیرد که چگونه آهن را از سنگ آهن استخراج کند و با آن ابزار آهنی بسازد .

[[page 3]]

انتهای پیام /*