مجله کودک 304 صفحه 3

کد : 119931 | تاریخ : 12/07/1386

بی بی رباب مادر بزرگم خیلی شاداب است اسم قشنگ بی بی رباب است نمی تواند رو پا بماند نماز خود را رو تخت می خواند مهر نمازش مهر کربلاست چادر نمازش باغچه ی گل هاست الهام نامی زارده 8 ساله از تهران لطیفه شخصی طنابی به کمر بسته بود .پرسیدند : چرا طناب را به کمرت بسته ای ؟ جواب داد : "می خواهم خودم را اغدام کنم ." گفتند : "پس باید به گردن ببندی" . گفت : "بسته بودم دیدم خفه می شوم . بر کمرم بستم" ! ** معلم تاریخ از شاگردی که دو سال به خاطر درس تاریخ در کلاس چهارم مانده بود . پرسید : "آقا محمدخان قاچار چه کرد ؟" دانش آموز جواب داد : "هیچی ، دو سال مرا مردود کرد" ! ** معلم ریاضی که روش جمع کردن را درس می داد از هادی پرسیدشک "اگر تو دست در جیبت بکنی و ببینی در جیبت دویست تومان ودر جیب دیگرت پانصد تومانداری چه نتیجه ای می گیری ؟" هادی : "آقا نتیجه می گیرم که کت پدرم را پوشیده ام" ! صبورا حق پور 12 ساله از مشهد مقدس حورا عتابی 8 ساله از قم از مجموعه قصه های ناهید کوچولو ناهید و مدرسه روزی روزگاری در شهر تهران دختری به نام ناهید زندگی می کرد ناهید بسیار بازیگوش بود . یک روز وقتی که ناهید مشغول بازی با دوستانش در کوچه بود . مادر صدایش کرد و به او گفت : "عزیز دلم ، کمی دیگر از تابستان ماندهو توباید مهر ماه امسال به مدرسه بروی ولی هنوز هیچ وسیله ای نخریده ای ." ناهید در پاسخ به مادر گفت : "مامان جونم ، اما من به مدرسه نمی روم چون می خواهم با دوستانم در کوچه لی لی و گرگم به هوا بازی کنم ." مادر پرسید : "یعنی چی عزیزم ؟ ! مگر تو نبودی که می گفتی می خواهی کتاب هایت را خودت بخوانی ؟" ناهید گفت : " اما من نمی دانم چرا باید به مدرسه بروم تا بتوانم این کاررا بکنم ؟" مادر گفت : "دخترم در آنجا به تو الفبا یاد می دهند و تو می توانی بخوانی و بنویسی عزیزم ." ناهید گفت : "وا مامان چرا منتظری پاشو و لباس هایت را بپوش تا برویم هر وسیله ای که لازم است بخریم . زود باش مامان عجله کن !" آنها به مغازه ی لوازم التحریر فروشی رفتند و هرچه که لازم بود خریدند . "دییینگ" ایی صدای زنگ مدرسه بود که پس از حدود 3 ماه به صدا درآمده بود . آن روز روز سی و یکم شهریور یا بهتر بگویم روز اول مدرسه برای کلاس اولی ها بود آن روز به همه ی کلاس اولی ها جایزه دادند که البته ناهید هم جزو آنها بود . آن روز خاطره ی خوبی در ذهن ناهید حک شد . وقتی او به خانه برگشت این خاطره را برای پدر و مادر تعریف کرد و برای این که هیچ وقت آن را فراموش نکند ، از پدر خواست تا آن را در دفتر خاطراتش بنویسد . فرانک میرآقایی و روشنک بهنام فر از تهران L مثل Litrature (ادبیات) : ادبیات شال قصه ها ، حکایات ، داستان های بلند ، اشعار و هر چیز نوشته شده ای است که از آرزوها امیدها و اندیشه انسان حکایت می کند . اما هر آنچه نوشته می شود ، ادبیات نیست . ادبیات از قاعده ها و قوانین مخصوصی پیروی می کند که در دستور هر زبان نوشته شده است . کشور ما ا زپر سابقه ترین کشورهای جهان در زمینه ادبیات است و بزرگانی مانند حافظ ، سعدی ، مولوی ، فردوسی و . . . نقش مهمی در تکامل ادبیات جهان داشته اند .

[[page 3]]

انتهای پیام /*