مجله کودک 307 صفحه 9

کد : 120069 | تاریخ : 03/08/1386

این بار روی کاسه خم شدم و با دقت به آب نگاه کردم وگفتم : "من چیزی نمی بینم" زن پیر خندید ودندان های سیاهش مرا بیشتر ترساند . بعد گفت : "نترس پسرم ، از اون سیاهی نترس ، تو می بینی ، اما می ترسی مگه نه؟" چند بار پلک زدم . چشم هایم را به آب دوختم وگفتم :"چیزی نمی بینم" و به مادرم نگاه کردم دلمبرایش سوخت . چشم دوخته بود به دهان من . زن پیر زیر لب دوباره زمزمه کردو این بار فوت کرد بهکاسه . حرف هایش را نمی فهمیدم بعد به من با انگشت اشاره کرد تا دوباره به کاسه وآب نگاه کنم . من هم باری چندمین بار روی کاسه خم شدم و زن پیر با عصبانیت داد زد : "تویک سیاهی می بینی مگه نه؟" دلم ریخت پایین و با ترس بدون اینکه بخواهم گفتم : "آره" وهیجی ندیدم . بعد او گفت : "قد بلنده نه؟" ومن باز هم ناخودآگاه گفتم "آره "و او هر چه گفت من هم گفتم آره وبه مادرم نگاه کردم که توی فکرش داشت سیاهی را شناسایی می کرد عرق کرده بودم ونفسم به سختی بالا می آمد . دلم می خواست زودتر کار تمام بشود وراحت شوم . بالاخره وقتی ابروها و چشم های مرد را هم شناسایی کردم . راخت شدم ،زن پیر از روی نشانه هایی که داده بودم . پدرم را شناسایی کرد و من نفهمیدم اوپدر مرا کجا دیده بود ومی شناخت بالاخره مادرم یک دسته پول به زن پیر داد وزن پیر هم یک شکلات به من ویک کاغذ به مادرم و از اتاق بیرون آمدیم . اما توی خیابان مادرم هیچ کدام از چیزهایی را که قرار بود برایم بخرد نخرید ، فقط به من گفت : "برو به بابات بگو بخره که منو چشم کرده ." بیشتر مردم پول وسرمایه ی خود را در بانک ها می گذارند . بانک نیز از این سرمایه ها در کارهای تولیدی و تجاری استفاده می کند و سودی را به سرمایه گذار پرداخت می کند . در بانکداری اسلامی از نوعی سپرده گذاری به نام قرض الحسنه هم استفاده می شود که شخص سرمایه گذار برای کمک به همنوعان نیازمند ، دربانک سرمایه گذاری می کند . بانک نیز هر چند وقت یکبار با اعطای جوایزی ، به این کار پسندیده هدیه می دهد .

[[page 9]]

انتهای پیام /*