مجله کودک 311 صفحه 33

کد : 120225 | تاریخ : 01/09/1386

ابوسعید در دربار خود پهلوانی داشت به نام علی ابومسلم ، که هیچ کس در پهلوانی و کشتی گیری به پای او نمی رسید . علی ابومسلم کمان بزرگی داشت که فقط خودش می توانست زِه آن را بکشد ، این کمان را در میدان بزرگ شهر سلطانیه گذاشته بودند و گفته بودند که اگر کسی بتواند زه آن را بکشد ، هزار سکه ی طلا پاداش می گیرد ، و سالیان دراز بود که کمان در میدان مانده بود و کسی به آن دست نزده بود . در همین روزگار ، پهلوان دیگری در خراسان زندگی می کرد به نام عبدالرزاق . برادر این پهلوان- امین الدین- در دربار ابوسعید ، وزیر بود . کار عبدالرزاق ، مثل بیشتر پهلوانان ، کمک به مردم بود و دستگیری از آدم های ناتوان و بی پناه ، و جنگ با ستمکاران . روزی ابوسعید از امین پرسید : راستی فکر می کنی در تمام ایران کسی باشد که بتواند با پهلوان من- علی ابومسلم- کشتی بگیرد و او را زمین بزند ؟ امین گفت : بله ، عبدالرزاق خراسانی . ابوسعید پرسید : این پهلوان کیست و کجا زندگی می کند ؟ امین جواب داد : در خراسان . پهلوان عبدالرزاق برادر من است . ابوسعید گفت : چرا تاحالا چیزی درباره ی برادرت نگفته بودی ؟ زود ، کسی را به خراسان بفرست و عبدالرزاق را خبر کن که بیاید و با پهلوان من کشتی بگیرد . امین ، نامه یی نوشت و به قاصدی سپرد تا به برادرش برساند . فیزیک الکتریسیته ، دانش نیروی برق و الکتریسیته در وسایل الکتریکی ، تراشه های ریز رایانه ای را مورد مطالعه قرار می دهد .

[[page 33]]

انتهای پیام /*