مجله کودک 311 صفحه 35

کد : 120227 | تاریخ : 01/09/1386

- مسافرم و از راهی دور آمده ام . - تا کسی « اسم شب » را نداند ، به شهر راهش نمی دهم . اسم شب را می دانی ؟ پهلوان خراسانی اسم شب را بلد نبود . خواست بگوید که سلطان ابوسعید و وزیرش او را دعوت کرده اند ، اما فکر کرد : « بهتر است به طور ناشناس وارد شهر بشوم و ببینم در این شهر چه خبر است » گفت : « من غریبه ام و اسم شب را نمی دانم . زود بیا پایین و در را باز کن وگرنه چنان بلایی به سرت می آورم که در داستان ها بنویسند ! » - من باز نمی کنم ، شاید تو بخواهی شهر را به هم بریزی . دروازه بان این حرف را زد و از پله ها پایین رفت . باد ، ناله می کرد و خاک بیابان را به سر و روی پهلوان می پاشید . اسب ناآرام ، شیهه می کشید و سم به زمین می کوبید . پهلوان دانست که کسی دروازه را باز نخواهد کرد . اما هیچ دری به روی پهلوان قصه ی ما بسته نمی ماند . ادامه ی قصه را در کتاب که به بهای 800 تومان منتشر شده است ، دنبال کنید و بخوانید . الکترومغناطیس ، دانش بررسی امواج رادیو ، تلویزیونی- پرتو ایکس و گرما است .

[[page 35]]

انتهای پیام /*