
نورا حق پرست
یک باغچه پر از نیلوفر
زنگ مدرسه که خورد ، کتابها و دفترهایم را توی کیفم گذاشتم و با عجله به طرف خانه راه افتادم . صبح که به مدرسه می آمدم . مادر گفته بود : « ظهر زود بیا خانه . جلو مغازه ی کتابفروشی نایستی و کتاب قصه ها را تماشا نکنی . خیلی کار داریم ! »
می دانستم چه کار داریم . چند روز بیشتر به رسیدن سال نو و عید نوروز باقی نمانده بود . بابا که این روزها توی اداره خیلی کار داشت و دیر به خانه می آمد ، دیشب به مادر مقداری پول داده بود تا برای ما کفش و لباس بخرد .
زودتر از روز های قبل به خانه رسیدم . دور تا دور حیاط ، روی بندها ، پرده های شسته و خیس آویزان بود . از چند روز پیش مادر و بی بی جان خانه تکانی را شروع کرده بودند . توی اتاق که رفتم سفره پهن بود و بوی آبگوشت و نان سنگک تازه اشت های آدم را تحریک می کرد .
رنگ آمیزی سفال ها در مرحله ی پس از ورود سفال به کوره انجام می شود .
[[page 33]]
انتهای پیام /*