
قصه های پیامبران (حضرت ادریس- قسمت سوم)
راه باطل مجید ملامحمدی
اسم اصلی او « اخنوخ » بود . اما مردم به او « ادریس پیامبر » می گفتند . او پیامبر بزرگ خدا بود . دایم از خداپرستی حرف می زد . به مردم راه درستی و پاکی را یاد می داد و آن ها را از گناه و ظلم باز می داشت .
خانه اش ، یک عبادتگاه بزرگ (1) بود . ادریس خیاطی می کرد . پیش از او ، مردم برای پوشش خود از پوست حیوانات استفاده می کردند . اما او به آن ها خیاطی یاد داد . برای نوشتن هم از قلم استفاده کرد . او به همه ی علم ها آشنایی داشت .
بعضی از مردم به کلاس درس او می رفتند . به همین خاطر به او می گفتند ادریس (2) . ادریس از راه رسید . مآموران پادشاه از ترس کنار رفتند . او پا به قصر گذاشت و صدا زد : « قاتلان مرد خداپرست کجا هستند ؟ »
صورتش از خشم سرخ بود . قلبش از غصه ی کشتن یار مهربان خود ، بلندبلند ، تاپ تاپ می کرد .
پادشاه از پشت یکی از ستون های سنگی تا او را دید جلو رفت و گفت : « خوش آمدی ادریس ! »
طغیان رودها بر اثر بارندگی بیش از اندازه ی همواره سبب خسارت به انسان و زمین های کشاورزی می شود . رودهای مناطقی که از چین ، هند و برزیل همواره در خطر طغیان آب هستند .
[[page 8]]
انتهای پیام /*