مجله کودک 318 صفحه 35

کد : 120535 | تاریخ : 20/10/1386

می زند . می گوید : « دستی از آسمان پایین آمد و سبد مرا برداشت . وقتی دوباره آن را روی زمین گذاشت ، پر از تمشک بود . نگاه کن مادر ! امروز درشت ترین تمشک ها نصیب من شده است ! » مادر می گوید : دخترم ! نمی روی آنها را بفروشی ؟ دختر در حالی که بر می خیزد ، می گوید : « حیفم می آید . آخر این تمشک را من نچیده ام ! اینها خود به خود در سبد من پر شده اند ! » و به زور ، تعدادی از آنها را به مادر می خوراند . تعدادی را برای پدر نگاه می دارد تا وقتی خسته از کارخانۀ چای برگشت ، به او بدهد . بقیه را هم به خانۀ چند همسایه ای می برد که در نزدیکی آنها هستند . اما هنوز چند قدمی دور نشده است که بر می گردد و می گوید : « مادر ! سهم عباس را فراموش کرده ام . » عباس ، برادر پنج ساله او است . دخترک او رابه اندازه تمام ستاره ها ی آسمان دوست دارد . دخترک اینها را که می گوید . سبد به دست شتبان می رود . این قسمتی از قصه ی یک سبد تمشک بود که انتشارات محراب قلم آن را به بهای 150 تومان چاپ و منتشر کرده است . با تهیه کتاب و خواندن ادامه ی ماجرا ، از کتاب استفاده ی بیشتر و بهتری خواهید برد . دم بلند کوسه « ترشِر » (خرمنکوب) مانند یک ابزار خرمنکوبی ، به صورت شلاق مانند به طعمه برخورد می کند و آن را بیهوش می کند . طول این کوسه تا 6 متر می رسد و محل زندگی آن در آبهای گرم اقیانوس اطلس و آرام است .

[[page 35]]

انتهای پیام /*