مجله کودک 319 صفحه 33

کد : 120577 | تاریخ : 27/10/1386

آشوبی در دل زن به پا بود . مشک خالی را به دست چپ داد و به طرف دارالاماره رفت . عدۀ زیادی دور نخل جلوی دارالاماره حلقه زده بودند . زن به اطراف نگاه کرد؛ ولی شوهرش را ندید . او از صبح بیرون رفته بود و هنوز برنگشته بود . غروب بود . چهرۀ سرخ خورشید از لابلای برگهای نخل می درخشید و چون خون بر برگها می پاشید . نسیمی که از طرف فرات می وزید ، برگهای زعفرانی رنگ را تکان می داد و با ناله های محکوم همنوا می شد . زن ، جمعیت را شکافت و جلو رفت . سربازی شمرد : « چهار صد و نود . . . و تازیانه چون ماری در هوا پیچ و تاب خورد و دور پیکر خونین محکوم حلقه زد . خون فوران کرد و محکوم نالید . محکوم سرش را بالا آورد و پلکهایش را به زحمت باز کرد . زن که رو به روی او ایستاده بود ، جا خورد و قدمی به عقب برداشت . محکوم دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید که رگه خون از گوشه لبش جاری شد . زن صورتش را برگرداند و اشکش را پاک کرد . از پیرزنی که کنارش گریه می کرد ، پرسید : « او چه گناهی کرده ؟ » پیرزن آهی کشید . به مرد نگاهی کرد و گفت : « مشکور است؛ همان که بچه های مسلم را فراری داده است . » استخوان های بدن ما از حدود دویست استخوان کوچک و بزرگ تشکیل شده که هر کدام نامی دارند . استخوان های ما در سه گروه استخوان های پهن ، کوتاه و بلند تقسیم بندی شده اند . ستون فقرات از استخوان های اصلی در اسکلت آدمی است .

[[page 33]]

انتهای پیام /*