
قصه های پیامبران حضرت نوح (ع) - قسمت چهارم
کشتی غول پیکر مجید ملامحمدی
- نوح چرا درختان را می برد؟
- او این همه چوب را برای چه کاری می خواهد؟
- شاید می خواهد قصری بزرگ از چوب بسازد !
مردم خبر نداشتند که نوح می خواست کشتی بسازد . یک کشتی بزرگ و چند طبقه . این دستور خداوند بود . آن ها وقتی خبر را شنیدند ، دلشان را گرفتند و قاه قاه خندیدند .
- کشتی؟ کشتی؟ ! . . . آن هم در این بیابان های بی آب !
- دوباره نوح دیوانه شده است . اول می گفت خدایم را بپرستید ، حالا هم می خواهد کشتی بسازد !
حرف های طعنه آمیز مردم ، تمام شدنی نبود . نوح به آن ها توجهی نکرد . او از صبح تا شب به کمک یارانش ، کشتی می ساخت . سال ها گذشت تا این که کشتی بزرگ نوح آماده شد .
بت پرست ها وقتی به دیدن آن آمدند ، باز هم به کار نوح خندیدند . نوح خشمگین نشد . فقط خدا را شکر گفت ودوباره آن ها را به خداپرستی دعوت کرد . اما آن ها باز هم او را مسخره کردند .
نوح دست به کار شد . حالا دستور خدا به او این بود که : از هر موجود زنده یک جفت بر کشتی سوار شود . مقداری بذر نهال و گیاه به همراه بیاورد . همه ی هشتاد نفر از یاران خداپرست خود را به کشتی دعوت کند . بعد هرچه آذوقه و غذا دارد ، در کشتی بگذارد .
ستاره ها هنگامی که به اواخر عمر خود نزدیک می شوند به رنگ قرمز در می آیند . در این حالت به آنها ستاره ی غول آسای قرمز می گویند که قطر هر یک از آنها هزار مرتبه بزرگتر از قطر خورشید است . درجه حرارت مرکز این ستاره های غول آسای قرمز به ده میلیارد درجه ی سانتی گراد ! می رسد .
[[page 10]]
انتهای پیام /*