
ده سال گذشت ، صد سال گذشت ، هزار سال گذشت و آدمهای عاقل توی خواب مردند . بچه های تازه به دنیا آمدند ، بزرگ شدند ، پدر شدند ، مادر شدند . پدربزرگ شدند . مادربزرگ شدند و پیر شدند و روز نشد . دیگر همه به شب و تاریکی عادت کرده بودند .
اما طناب شب کم کم کهنه شد . زیر برف و باران مانده و پوسیده شده بود و شاه خل ها که حالا هزار و صد سال داشت ، نگران طناب بود ، نگران پاره شدن طناب شب که بالاخره هم پاره شد و شاه خل ها گفت : « چیزی که شد پاره ، وصله بر نمی داره » .
بعد خورشید آمد ، روز شد . همه جا روشن شد ، اما هیچ کس از خواب بیدار نشد . فقط آدمهای عاقل بیدار شدند و با پرده دوباره اتاقها را تاریک کردند و خوابیدند . کله بچه ها را هم بردند زیر لحاف تا چیزی جز تاریکی نبینند .
این کتاب 6 قصه ی خواندنی دیگر هم دارد که می توانید آن را به بهای 700 تومان تهیه کنید و از خواندن آن لذت ببرید
زیر دریایی هم با مشاهده بالگرد یا کشتی از طریق پیرابین می تواند سیستم ضد سونار خود را فعال کند .
[[page 35]]
انتهای پیام /*