مجله کودک 322 صفحه 10

کد : 120686 | تاریخ : 18/11/1386

مجید ملامحمدی قصه های پیامبران (حضرت نوح (ع)- قسمت آخر) زندگیِ دوباره باران نمی بارید . هوا صاف بود . اما کشتی هنوز هم بر آب ها حرکت می کرد . پنج ماه از اولین روز توفان می گذشت . سرانجام کشتی بزرگ بر بالای کوه جودی ایستاد . درهای آن باز شدند . پایین کوه پر از آب بود . نوح کلاغی را از میان پرندگان انتخاب کرد . آن را به هوا پراند تا از دور دست خبر بیاورد . شاید در آن نزدیکی ، خشکی وجود داشت . کلاغ پر زد و پر زد ، تا این که از بالای آسمان ، نگاهش به طعمه ای بزرگ افتاد . به سراغ آن رفت و مشغول خوردن شد . طعمه ی خوشمزه ی او ، لاشه ی یک حیوان بود . نوح ، کلاغ را نفرین کرد . سپس کبوتری را بر روی آب ها پرواز داد . کبوتر پر زد و رفت . اما خیلی زود برگشت . مردها و زن ها خوشحال شدند . نوح خندید . کبوتر ، - بخش الکترونیکی تلفن دارای مدار الکترونیکی خاصی است که در آن با فشردن دکمه تلفن جریان الکتریکی ضعیفی در خط تلفن ایجاد می شود یا اطلاعات خط تلفن به صورت صوتی از گوشی شنیده می شود .

[[page 10]]

انتهای پیام /*