
مامان : « چرا خودت را عذاب می دی دختر ؟ خیلی راحته ، من هم وقتی به سن تو بودم این قدر از این چیزارو گذروندم ، کافیه که . . .اصلا
می خوای من برم پایین و با مهشاد صحبت کنم ؟ »
فاطمه :« نه نه ، این کار رو نکنی ها . »
تو این چند روز چقدر مامان با فاطمه صحبت می کرد ، و چقدر هم حرفهای خوبی می زد ،
و چقدر هم حرفهایش درست بود ، و فاطمه خودش هم آنها را می دانست ، اما نمی دانست چرا انجام این کار ، برایش تا این اندازه سخت است .
فاطمه : « می بینی ؟ می بینی چه روزگاریه ؟
خیلی دلم می خواهد برم پیش مهشاد ، اما آخه چه جوری ؟ برم چی بگم ؟ چقدر دلم براش تنگ شده ، یعنی الان داره چکار می کنه ؟ یعنی دل اون اصلا برای من تنگ نشده ؟ عجب دختر نامردیه ها . »
با صدای زنگ در فاطمه به یک باره از فکرهایش بیرون آمد و به در خیره ماند .
آیدا : « سلام مهری خانم . » مامان : « به به ، آیدا خانم ، چطوری خانم خانما ، بیا تو جانم ، مامانت خوبه ؟ مهشاد چطوره ؟ چه عجب ؟ »
آیدا : « همه خوبن ، سلام می رسونن ، شما خوبین ، فاطمه هستش ؟ »
مامان : « بله عزیزم ، هست ، بیا تو . »
آیدا : « نه ممنونم ، بی زحمت یه لحظه فاطمه رو صدا کنین بیاد دم در ، کار خصوصی باهاش دارم . »
مامان : « عجب ، خب بیا تو عزیزم ، دم در بده ، پشتت چی قایم کردی ؟ » آیدا : « هیچی ، یعنی هیچی که نه ، یه چیزیه مربوط می شه به فاطمه . »
بخش رادیویی ویژه به نام « ترانسمیتر » مجهز هستند . انواعی از تلفن همراه با استفاده از ماهواره ، در سطح گسترده ای از زمین اطلاعات را مبادله می کنند .
[[page 13]]
انتهای پیام /*