مجله کودک 323 صفحه 13

کد : 120733 | تاریخ : 25/11/1386

و کافیتس یک نگاه به راه پله بیاندازی و وقتی مطمئن شدی که کسی در آن حوالی نیست . آرام بروی و پاکت را بگذاری پشت در آپارتمان­ شان و فوراً برگردی بالا . حالا دیگر هیچ کری باقی نمانده جز انتظار . ضمن اینکه دلهره فاطمه ، کمی هم بیشتر شده . . . مامان مهشاد : « این دیگه چیه ؟ . . . ، مهشاد ، مثل اینکه یه بسته داری . » فاطمه به داخل خانه برگشت و به انتظار نشست . فاطمه : « زود باش دیگه ، تندی باش ، زنگ بزن ، زنگ بزن ، تو تلفن می کنی ، من می دونم ، من می شناسمت ،زود باش دیگه مهشاد . . . » فاطمه می دانست ، او دوستش را می شناخت ، می دانست که زنگ تلفن ، صدایی که گاهی بسیار خوشایند است ، همین الان است که به صدا درآید . . . . فاطمه : « سلام ، خوبی ؟ دلم برات یه ذره شده ، می آی پیش من ؟ من بیام زنگ تون رو بزنم ؟ » ناوچه جنگی ، کشتی های کوچک و پرسرعتی هستند که با خود سلاح نیز حمل می کنند .

[[page 13]]

انتهای پیام /*