مجله کودک 345 صفحه 15

کد : 121301 | تاریخ : 12/05/1387

پیچ­گوشتی با اینکه دلخور شده بود چیزی نگفت. همه­ی وسایل نگران بودند که پیچ­گوشتی رادیو را بدتر خراب کند. پیچ­گوشتی آرام گفت: «خیالتان راحت باشد. من کارم را بلدم. اصلاً من را برای همین کارها درست کرده­اند. من قبلاً هم چند تا رادیو تعمیر کرده­ام.» بعد هم تعریف کرد که پیش از این توی یک مغازه تعمیر رادیو کار می­کرده و چند روز بیشتر نیست که به این خانه آمده. چند لحظه­ی بعد پیچ­گوشتی دست به کار شد. او پیچ­های رادیو را باز کرد. لامپ که از سقف آویزان بود جلوی چشمهایشان را گرفت. همه جا تاریک شد. لامپ گفت: «من نمی­توانم ببینم که تو داری سر دوستم چه بلایی می­آوری!» پیچ­ گوشتی از لامپ خواست تا دوباره روشن شود. آخر او توی تاریکی نمی­توانست سیم­های رادیو را خوب ببیند. لامپ چشمهایش را با ترس باز کرد و اتاق روشن شد. پیچ­گوشتی یکی یکی سیم­های رادیو را نگاه می­کرد. رادیو از کار افتاد و خاموش شد. یخچال گفت: «می­دانستم بالاخره سر دوستمان یک بلایی می­آورد.» در همین لحظه پیچ­گوشتی خندید. چون سیمی را که اتصالی کرده بود پیدا کرد. او سیم را با چسب برق پوشاند و آن را دوباره وصل کرد. بعد پیچ­های رادیو را بست. همه منتظر بودند. پیچ­گوشتی دکمه­ی روشن کردن رادیو را زد. رادیو خندید و دوباره مثل بلبل شروع کرد به حرف زدن. اما حالا دیگر موج­هایش قاطی نبود. او و همه­ی وسایل از آقای پیچ­گوشتی تشکر کردند. کمد هم توی یکی از کشوهایش به او جاداد. حالا آنها یک دوست تازه و خوب پیدا کرده بودند. نام پرنده: پیرهولوکسیا اندازه: حدود 20 سانتی­متر گستردگی در جهان: جنوب غرب آمریکا- شمال مکزیک زیستگاه: مناطق صحرایی و نیمه بیابانی غذا: میوه کاکتوس و حشرات سایر ویژگی­ها: دو تا چهار تخم می­گذارد

[[page 15]]

انتهای پیام /*