مجله کودک 365 صفحه 33

کد : 122051 | تاریخ : 30/09/1387

1 شبِ یَلدا بود. بُلندترین شبِ سال. مادربزرگ، برای شبِ یَلدا، انار دانه کرده بود و در کاسه­ی آبی ریخته بود. مادرم، یک هندوانۀ پاره کرده بود. هندوانه، سرخِ سرخ بود. خواهرم، در یک کاسه­ی بلور، آجیلِ شیرین ریخته بود. همه­ی ما، دورِ سفره­ی شبِ یلدا بودیم. پدربزرگ، کاسه­های انار و آجیل را به ما تعارف می­کرد. از پشتِ پنجره دیدیم که برف، آرام آرام می­بارید. نیمه شب، همه خوابیدیم. پدربزرگ، قبل از آنکه خوابِ­مان ببرد، گفت: امشب، بلندترین شبِ سال است. امیدوارم خواب­های خیلی شیرین ببینید! شب یلدا احمدرضا احمدی بسیار زیاد بود نیز مورد استفاده قرار داشت. کلاههای لوکوموتیورانان از جنس پلاستیک بود و بر جلوی آن آرم یا نشانه قطاری که او رانندگی آنرا برعهده داشت، حک شده بود.

[[page 33]]

انتهای پیام /*