مجله کودک 380 صفحه 3

کد : 122281 | تاریخ : 25/08/1387

امام رضا (ع) کبوترم بال می زنم می رم به پابوس آقام آقام امام هشتم آقام علی موسی رضا (ع) می دونی چقدر دوستت دارم می گم آقا مهمونتم اگه تو بخوای قربونتم من غریبم آقا جون جایی رو ندارم که برم قربون صفات برم از جای دوری اومدم چی میشه آقا خادمت بشم صحن و سرات رو جارو بکنم از همه جا خسته شدم می خوام آقا پیشت بمونم اگه آقا اجازه بدی تا آخر عمرم بمونم امیرحسین عمرانی 12 ساله از تهران « لالایی صخره ها » ماهی دلش می خواست بالای درخت زندگی کند. موج دلش می خواست ماهی توی دریا باشد و با او بازی کند. موج و ماهی با هم حرف زدند. ماهی از آسمان گفت ، موج از دریا. ماهی از ستاره گفت ، موج از صدف ها. بعد دعوایشان شد. ماهی قهر کرد. موج عصبانی شد. شانه هایش را به نشانه بی اعتنایی بالا انداخت خندید؛ هورا... هورا... و با برگها بازی کرد. موج دیوانه شد. فریاد زد. خودش را به صخره ها زد. پیچ و تاب خورد. همه فهمیدند؛ درخت ها لرزیدند. آسمان دلش شور زد. موج بالا رفت. پایین رفت بالا رفت. دستش به ماهی نرسید. ماهی انگار تعجب کرده بود. چشم هایش باز ، باز بود. ساکت نگاهی کرد. مثل سیب های روی درخت. آسمان تند تند پلک زد. صخره ها لالایی خواندند. توی خواب ماهی ، موج ها رقصیدند. یک ستاره روی دریا چشمک زد. لیلا سپهری- از بند امام شیر های باهوش و انار یکی بود یکی نبود؛ زیر گنبد کبود یه شیری بود کهک اسمش تاینی بود. خیلی شیر باادب و خوبی بود یه روز اون و پدرش رفتند به یه شهر ، شکارچی ها آن ها را دیدند ، پدرش فرار کرد ولی تاینی را بردند و زندانی کردند. پدرش از این موضوع خیلی ناراحت شد. همه شیرها نشستند و فکر کردند که چگونه تاینی را نجات دهند. تا اینکه دوست تاینی یه فکری به ذهنش رسید ، گفت : « ما دو راه داریم یکی اینکه قایمکی از پیش انسانها برویم و برای تاینی یه تونل مخفی درست کنیم و یکی از ما از توی تونل به داخل چادری که اون زندانی شده بود برود و دست های تاینی را باز کند بعد تاینی و اون شیر از توی تونل بی صدا بیایند پیش ما. یه راه دیگه چالة خیلی بزرگی درست کنیم و ... » شیرها پس از مشورت با هم راه دوم را انتخاب کردند تا هم تاینی را نجات دهند و هم شکارچی ها را با ادب کنند. همه دست به دست هم دادند و چاله را کندند. یکی از شیرها رفت و یک انار خوشمزه را که همة مردم از اون انارها دوست دارند را بالای درختی کنار چاله گذاشت ، بعد روی چاله را چوب و برگ گذاشتند. همة شکارچی ها جمع شده بودند تا شیرها را که می دانستند برای نجات تاینی همون نزدیکی ها هستند بیرون کنند. شکارچی ها که حسابی خسته شده بودند یه دفعه اون انار رو دیدند. همین که خواستند بروند و انار را بخورند تا خستگی شون در برود ، چوبها شکست و آن ها یکدفعه افتادند تو چاله و زخمی شدند. بعدهم شیرها روی چاله را با چوب های سنگین که شکارچی ها نمی توانستند بشکنند پوشاندند . شکارچی ها متوجه شدند که کار بدی کرده اند و حیوونها باید آزاد باشند . از اون به بعد شیرها زندگی خوبی را با هم گذراندند و آزاد بودند . شیرها تصمیم گرفتند برای اینکه بچه هاشون یاد بگیرند چه جوری از خودشون مراقبت کنند یک مدرسه درست کنند . دویدم و دویدم به مدرسه رسیدیم غنچه ها دسته دسته باغی به گل نشسته بلبل های خوش آواز با هم می خوندن آواز آی خنده خنده خنده مدرسه مثل قنده قصة ما به سر رسید کلاغه به خونه اش نرسید . بالا رفتیم ماست بود ، قصة ما راست بود . موضوع تمبر : استقلال جزایر کارولین قیمت : 10پنی سال انتشار : 1899

[[page 3]]

انتهای پیام /*