
نقره و هدیه ای سبز
مادر برای«نقره» هدیه خریده است ، یک روسری زرد و قشنگ . هدیه ای که نقره روزها پیش در مغازه مش رحیم دیده بود و چیزی نگفته بود . لابد مادر از برق چشم هایش فهمیده بود امّا ، پولش را از کجا آورده بود؟
حالا نقره دلش می خواست او هم برای مادر هدیه ای بخرد ، هدیه ای مثل . . . مثل آن گردنبند طلا ، که همسایه شان در گردنش داشت . اما نه ، خیلی گران است . هدیه ای می خواهم ارزان ،اما بزرگ ، بزرگ تر از آن گردنبند . چیزی که فقط مال او باشد و هیچ کس دیگری نتواند آن را به او هدیه بدهد .
هدیه ای ، گرم و مهربان
چون دست هایش .
هدیه ای چون کوه
که همه در آغوشش می آرمند .
جنگل سبز است و پر از زندگی . . .
هدیه ای می خواهم سبز ، مثل بهار .
تمبرهای آرژانتین ،پاراگوئه و اروگوئه
وای چه بلند است
آرزوی آدم ها . . .
هدیه ای زلال و شفاف
چون آب و آینه !
سلام درخت مراد !
هیچ خبر از دل من داری؟
دست درخت انگار به آسمان می رسد
تا با خدا حرف بزند .
موضوع تمبر:برپایی جمهوری آرژانتین
قیمت:40پزو
سال انتشار:1968
[[page 36]]
انتهای پیام /*