مجله کودک 390 صفحه 8

کد : 122506 | تاریخ : 20/04/1388

یکساعت بعد، زن رهگذر، روبروی قاضی ایستاده بود و با تعجّب به حرفهای او گوش می داد. قاضی، ادّعای مرد بنّا را برای زن بازگو کرد و از او توضیح خواست . زن، کمی فکر کرد و گفت : «ای قاضی محترم! من یک زن هستم و گر در روزهای جوانی، زیبا بوده ام، خدا مرا زیبا آفریده است و این زیبایی، یک نعمتِ خداد داد است. امّا لباس های رنگا رنگ و خوش آب و رنگ من، از زیر دست های هنرمندِ یک رنگرز بیرون آمده است. آن رنگرز، دوست خانوادة ماست و از کودکی مادرم لباس های ما را به او می داد تا با رنگ های شاد و زیبا رنگ آمیزی کند.» قاضی با شنیدن حرف های زن، سرش را تکان داد و گفت: «اوه، که این طور! رنگرز نابکار است! نشانی او را به ما بده!» آن وقت قاضی، نام ونشانی رنگرز را از زن گرفت و به مأمورانش داد و آنها را به دنبال مرد رنگرز فرستاد. مأمورها رفتند ، ولی یک ساعت بعد دست خالی برگشتند؛ با خبر بد: «رنگرز پیر دیشب مُرده است و حالا خانواده اش Ÿ موضوع تمبر: نشان ایالت مونته نگرو Ÿ قیمت : 2 واحد Ÿ سال انتشار : 1896

[[page 8]]

انتهای پیام /*