مجله کودک 396 صفحه 15

کد : 122645 | تاریخ : 31/05/1388

برادرهایش ترسیدند که اگر بمیرد، چه کسی این همه کار را انجام بدهد؟ بهترین دکترهای کشور را برای مداوایش آوردند و گرانقیمتترین دواها را برایش خریدند. یکی از برادرها غذایش را به رختخوابش میبرد. یکی دیگر بالشش را تکان میداد و آن دیگری تنش را با پتو میپوشاند: «میبینی ما چهقدر دوستت داریم؟ تو نباید بمیری! اگر بمیری، ظلم بزرگی در حقّ ماست.» برادرها آنقدر نگران سلامتی او شده بودند که کاملاض رشد موهای او را از یاد برده بودند. به خاطر همین موهایش همانطور ساعت به ساعت رشد میکرد و آنقدر بلند شد که تا قبل از آن هیچوقت به این اندازه نرسیده بود. امّا با رشد موهایش عقل گندهبک هم رشد میکرد. او شروع به فکر کردن کرد و حرکات و رفتار برادرهایش را زیر نظر گرفت و فهمید که این رفتار آن ظاهری است و او چهقدر ساده بوده است. ولی اوّلش هیچ حرفی نزد. منتظر شد تا نیرویش دوباره برگدد. تا اینکه یک روز صبح، زمانی که برادرهایش هنوز در خواب بودند، بلند شد. آنها را مثل سوسیس بست و داخل گاری انداخت: «برادر عزیز! ما را کجا میبری؟ برادرهای عزیزت را کجا میبری؟» آنها را به ایستگا قطار برد و در یک قطار گذاشت و به عنوان خداحافظی هم گفت: «بروید گم شوید و دیگر اینجا پیدایتان نشود... شما به اندازهی کافی مرا فریب دادهاید... حالا من رئیس و سرور شما هستم!» قطار سوت زد و چرخها شروع به حرکت کردند، امّا سه تا برادر مثل موش مرده سکوت کرده بودند و از سر جایشان تکان نخوردند. دیگر هیچکس آنها را ندید. موضوع تمبر: حیات وحش گینه قیمت : 5 واحد سال انتشار: 1988

[[page 15]]

انتهای پیام /*