مجله کودک 397 صفحه 9

کد : 122683 | تاریخ : 17/06/1388

امانت مکّه روزهای تلخ جدایی به سر رسده بود. حلیمه احساس میکرد که وظیفهی خود را دربارهی طفل کوچک آمنه به انجام رسانده است. در سوی دیگر، آمنه، با شور و اشتیاقی فراوان، انتظار محمّد را میکشید تا یک بار پسرش را به آغوش گرم و پرمهر خود مهمان کند. حلیمه از راه رسید. امانت آمنه را آورده بود. امّا آن شادی که در چهرهی آمنه موج میزد، در نگاه حلیمه خوانده نمیشد. بغض تلخی در گلویش نشسته بود. بغضی که بر تمام چهرهی شاداب و گلگونش سایه انداخته بود. برای نخستین بار، این زن بیابانی، از اینکه طفلی را به آغوش خانوادهاش باز میگرداند، شاد نبود! پیش از آن، هرگز چنین احساسی را در خودش به یاد نداشت. آخر، محمّد برای او یک تکلیف نبود. و حلیمه هر چه به پشت سر خود نگاه میکرد، میدید این نوزاد، از همان روز اوّل با خودش خیر و برکت، رفاه و نعمت و سرور و شادمانی آورده بود. حلیمه این چیزها را حس میکرد امّا نمیدانست که چطور میتواند از محمّد جدا شود؟ چگونه باور کند که باید او را برای همیشه ترک کند و تنها به داشتن خاطرات خوب و شیرین از او دلخوش باشد؟! در این افکار بود، که پا به درون شهر گذاشت از میان کوچههای شهر گذشت، خانهها را یکی موضوع تمبر: طراحی هنری (چاپ تمبر در هلند) قیمت: دو شلینگ و 6 پنی سال انتشار: 1866

[[page 9]]

انتهای پیام /*