مجله کودک 403 صفحه 9

کد : 122859 | تاریخ : 18/07/1388

بود. علی کوچولو همیشه دوست داشت با این عینک و ساعت بازی کند . یکروز که ساعت و عینک پدر بزرگ را برداشته بود و با آن هابازی می کرد، آقا با لبخند به او گفت: «علی جان!این عینک را از چشم هایت بردار؛ چون چشم هایت را اذیت میکند. زنجیر ساعت هم، ممکن است یک وقت - خدای ناکرده - به صورتت بخورد . صورت قشنگت مثل گل است، نکند زخمی بشود!» علی کوچولو، وقتی این حرف ها را شنید ، عینک وساعت را به آقا پس داد وگفت' «خوب، بیایید یک بازی دیگر بکنیم. من می شوم آقا، شما هم بشوید علی کوچولو!» امام قبول کرد . علی گفت : «خوب ، حالا شما علی کوچولو هستید. بچه که جای آقا نمی نشیند!» امام خودش را کنار کشید وجای خودش را به علی داد. علی کوچولو رفت به جای «آقا» نشستو گفت: «خوبه! حالا درست شد.» بعد نگاهی به دست های امام کرد و گفت: «اِهه! بچّه که نباید دست به عینک وساعت بزند!» آقا خنده اش گرفت و عینک وساعت را به علی داد و گفت : «بیا بگیر ، آفرین! توبرنده شدی!...» Ÿ موضوع تمبر: تصویی از یک افسانه ی چینی Ÿ قیمت : 5 واحد Ÿ سال انتشار : 2001

[[page 9]]

انتهای پیام /*