مجله کودک 405 صفحه 36

کد : 122930 | تاریخ : 12/06/1395

مامان اصلا مرا نمی بیند نوشته : مژگان بابا مرندی امیرمحمد لاجورد وای .باز هم بغض کرد. الان است که گریه کند. بیا ودخترخوبی باش وگریه نکن وگرنه مامان باز فکر میکند من ترا اذیت کرده ام . خواهش می کنم ساکت باش... اخر من چه کار کنم که گریه ات بند بیاید. علی : «الناز جان، الناز جان ....» مامان: «از دست تو علی، باز هم بچه را برداشتی؟ چرا این قدر صدایش را در می اوری؟ مگراسباب بازی است؟ برو سرت را با چیز دیگری گرم کن.» عجب عالی شد. مامان ببیند خیلی خوشش می آید. مامان : « خیلی قشنگ است. برو پودر را بیاور....» علی ولش کن .باز هم می خواهی صدایش را در بیاوری ؟ علی: «بفرمایید این پودر. نقاشی ام را دیدی؟ قشنگ بود؟» مامان : «علی جان ، برو یک لیوان آب بیاور.» علی: «مامان ،من هم خیلی تشنه ام.» مامان : «خوب برو آب بخور عزیزم.» نمیدانی چقدر غصه دارم. دیدی؟ اصلاً به نقاشی ام نگاه نکرد. الکی می گوید خیلی قشنگ است . فکر می کند من نمی فهمم. مرا بگو چقدر منتظر به دنیا آمدن نی نی مان بودم . اما حالا می بینم از وقتی اوآمده مامان فقط به او می رسدواصلاً مرا نمی بیند. Ÿ موضع تمبر : نقشه استرالیا و تصویر ای کانگورو Ÿ قیمت : دو و نیم واحد Ÿ سال انتشار: 1920

[[page 36]]

انتهای پیام /*